محل تبلیغات شما



نویسنده مجتبی ی امیررضا :

از اون روز میترسم که من نباشم روزی که امیررضا دیگه منو نبینه یعنی آخرین بودن یعنی آخرین نگاه!!! مگه میتونه زندگی کنه امکان نداره بدون من!!!!!! روزی که من نباشم امیررضا چطور میتونه تحمل کنه !!تمام آرزوهاش برباد میره!! پسرم دق میکنه میدونم که داغون میشه اخه  کیو مجتبی صداکنه؟ کی باهاش بازی کنه کی چشم های پراشک شو پاک کنه!!؟؟ امیررضا سنگ قبرم و ول نمیکنه پسرمو خوب میشناسم اگه از تاریکی قبرستون هم ترسی داشته باشه میدونم اونجا براش ترس معنا نداره مثل شیر سر قبرم میمونه و منوصدا میزنه !!! روزی که متوجه ی نبودن من بشه چهره شو تجسم میکنم اشکم درمیاد پسرم کپ میکنه اولین کلمه ای که بگه اینه(مجتبی مرد!!؟؟نه نمیشه!!!)بهم بابا نمیگه خودم دوست دارم بهم نگه بابا دوست دارم به اسم صدام کنه!!! پسرم بدون من هرروز و همیشه گریه میکنه هیچ کس براش مجتبی نمیشه!! هروقت چیزی میخواد و مامانش براش نمیخره میگه زنگ میزنم مجتبی با مجتبی میام برام میخره! چون منو کامل میشناسه اگه از من چیزی درخواست کنه من نمیتونم بهش نه بگم!!هردومون همدیگه رو خوب میشناسیم میدونید امیررضاوقتی منو نداشته باشه مثل یه آدم عادی که کسی رو از دست داده برخورد نمیکنه!! پسرم مثل یه مرغ سرکنده اینور اونور میپره خودم الان دارم تجسم میکنم اون لحظاتو و به حال اونروز امیررضا دارم گریه میکنم زار میزنم!!! برای همین لازم دونستم این نوشته رو تایپ کنم که متوجه بشید رابطه ی من و پسرم درحد یه پدر وپسر نیس!!!           درسته که دستم از زمین و زمان کوتاهه ولی اگه من این لحظات و از امیررضا ببینم نمیدونم چطور میخوام تحمل کنم اونجاس که از خدا شاکی میشم که چرا منو برد که امیررضا اینجور حالی داشته باشه!!؟ میگن خاک مرده سرده یعنی بعد مدتی داغش کمتر میشه و یادش میره!!چون امیررضا رو میشناسم برای امیررضا این مثال صدق نمیکنه!! پسرم منو فراموش نمیکنه و هرروز منو یاد میکنه و ازنبودن من هرروز گریه میکنه و کسی هم نمیتونه دلداریش بده و اگه کسی هم بخواد ساکتش کنه و جلوی گریه هاشو بگیره میدونم که روی طرف مقابلش وایمیسته و داد میزنه!! امیررضا خصوصیاتی داره که هرکسی نداره ونمیتونه داشته باشه!! امیررضا همه چیز منه وقتی میگم همه چیز منه شاید براتون یه کلمه ی تکراری باشه ولی برای من یه کلمه ای است که همه چیزمو در برمیگیره یعنی از تولدم تا وفاتم!!! وقتی بهم میگن کیو دوست داری و عاشقشی میگم امیررضا!! شاید باخودتون بگید این عشق و دوست داشتن عادیه خوب بایدم پسرتو دوست داشته باشی و براش بمیری!! ولی من درجوابتون میگم این از اون دوست داشتن ها و میمیرم برات ها  که همیشه شنیدید نیست و حاضرم ثابت کنم!!! این احساس من نسبت به پسرم خاص ترین احساسه  چون پسرم خاص ترین پسر دنیاس بازم شاید کلمه ی خاص براتون تکراری باشه!! این خاص از اون خاص ها که فکرشو میکنید وشنیدید نیس!!! و بازم حاضرم ثابت کنم!!!

 

 

 

 


در 31شهریور سال 1392 در بیمارستان پاستور احمدآباد مشهد پسری به دنیا آمدو نور امیدی در زندگی دو زوج جوان تابید این پسر اینقد خوش روزی بود که زندگی این دوزوج درظرف 6ماه از این رو به اون رو شد  این بچه باعث شد یه عشق پایداری در قلب پدر و مادرنقش بگیره پاقدم و شیرینی  این بچه باعث شد صاحب خونه بشیم وصاحب ماشین وشرکت و. و از همه مهم تر که پیشتر عرض کردم عشقی که این بچه تو خونه ایجاد کرده بود به دنیاها ارزش داشت

نویسنده ی این نوشته پدر این پسره که به اندازه ی دنیاها دوستش داره  وباهاش دوسته تاامروز امیررضا 6سال و2ماه و4 روزشه و یه خواهر به نام آوا داره که در 26 آذر 97 خداوند مهربون این دختر ناز و بهمون داد وجالب از همه چیز اینه که چهره ی امیررضا و آوا باهم مو نمیزنه انگار یه سیب و از وسط نصف کردی !!!! آوا خواهر دوست داشتنی امیررضا 22 روز دیگه تولد 1سالگی شه.

مادر این دوتا بچه واقعا برای زندگیش و بچه هاش و همسرش کم نمیزاره خداوند مهربونم هیچ وقت این خانواده رو تنها نزاشته چون این زندگی برپایه ی عشق و علاقه زن وشوهر و بچه ها استواره و همیشه خداوند عزیزمو شاکرم ازاین همه نعمت و از خدای مهربون خواستم که اول همه ی مردم  جهان زنده وسلامت و سایه ی پدرومادر برسر بچه هاشون باشه و دوم این خانواده سایه ی پدر و مادر برسر امیررضا و آوا باشه چون به جایی فکر میکنم که اگه بچه ای بدون پدرومادر بزرگ بشه سرنوشتش چطور رقم میخوره!!!؟؟؟

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها